روزی دریافتم چه راحت با نگرانی های ریز و درشتی که در سبد ذهنم می ریزم، وجودم را دستخوش تنش های بی مورد می کنم. از این وضعیت بسیار خسته بودم؛ بنابراین سعی کردم با مطالعه و به کارگیری روش های پیشنهادی موجود در کتاب ها و برنامه های مختلفی …
مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود. پشت در نشست و منتظر شد، ساعتی بعد در را باز کردند، تا خواست وارد شهر شود، جمعی او را گرفتند و دستبسته به کاخ پادشاهی بردند؛ هر چه التماس کرد که مگر …
چند روز پیش بود که پدرم پنکه قدیمی جهیزیه مادرم را به تعمیرکاری سپرد. وقتی او برای باز پس گرفتن پنکه به مغازه تعمیرکار رفت، تعمیرکار در اهمیت ارزش پنکه قدیمی ما گفته بود که این پنکه ژاپنی اصل است و مدل مشابه آن را سال گذشته، کسی بهواسطه او، …
استعاره، تشبیه و هر آنچه متون را زیباتر می کرد دوست داشتم، اما زمانی که داستان می خواندم، به قدری محو قصه می شدم که بخشی و گاهی همه ی زیبایی های قلم نویسنده از چشمم دور می ماند. می خواستم زودتر از ماجرا سر در بیاورم. در واقع از …
این جمله، شاهکلید زندگی یک معلول ذهنی به نام فارست گامپ بود. او این جمله را از مادرش به یادگار داشت. نگرشی که در این جمله ساده نهفته است، باعث شد تا فارست علیرغم تمسخر اکثر آدمهای اطرافش از تلاش بازنایستد و در زندگی موفق باشد. درواقع رفتار خانم گامپ …
اسطوره ادبیات کودکان در ایران پس از انقلاب به ویژه دهههای ۶۰ و ۷۰ هجری خورشیدی، با اسامی مستعاری چون الف. اینکاره و میم. پسرخاله فعالیتش را در حوزه نویسندگی آغاز کرد. منوچهر احترامی همزمان با خروج رضاشاه از ایران در ۱۳۲۰ در شرق پایتخت به دنیا آمد و با …
مرگ تنهایی است بدون احساس تنهایی. شاهرخ مسکوب تنهایی، بدون احساس تنهایی را بسیار دوست دارم. چیزی بهراستی رشکبرانگیز است، البته در صورت موجود بودن در این جهان خاکی. تنهایی فرصت گرانبهای خلوت کردن با خود است، اما کمی که میگذرد، احساس تنهایی به اریکه احساسی سرزمین ذهن هجوم میآورد …
سرمای حرص و آز، آرام و قرار از وجودش گرفته است. شانههایش را در پتویی میپیچد، بیفایده است. پتویی دیگر و دیگر و باز هم سودی ندارد. تب و لرز، وجودش را تسخیر کرده است. اسکناس روی اسکناس میگذارد، ولی افاقه نمیکند. هرروز بیشتر در خودش جمع میشود، مبادا مجبور …
یک مرد و یک زن، یکخانه با دو اتاق و چند خیابان و کوچه، تمام آن چیزی است که فرزاد مؤتمن در ساخت شاهکار شناسنامهی کاریش در اختیار داشته است. “هیچکس به من اعتماد نمیکرد، فیلم قبلیم اکران نشده بود و فیلمنامهای هم که دستم بود، رگههایی از فیلم مرسدس …
درد، پر صداترین بی صدای هستی است. میهمانی ناخوانده که گاه تک و تنها قدم بر خانه تن می گذارد و گاهی با تمام اهل و عیال و فرزندان کوچک و بزرگش قدم رنجه می کند. تنها که می آید می شود با کمی خواب و شاید یک قرص، آرامش …