چقدر زیبا نویشتی و من رو یاد میگرنهای گاه و بیگاه انداختی و البته دردی که چندی پیش پدر و مادرم رو از من گرفت. من از اکانت توعیتر به اینجا رسیدم و ممنون که حالم رو خوب کردی تا باز هم مثل همیشه قدردان سلامتی خودم و اطرافیانم باشم
میهمان ناخوانده
- ::
- :: موضوع: دل نوشته

درد، پر صداترین بی صدای هستی است. میهمانی ناخوانده که گاه تک و تنها قدم بر خانه تن می گذارد و گاهی با تمام اهل و عیال و فرزندان کوچک و بزرگش قدم رنجه می کند. تنها که می آید می شود با کمی خواب و شاید یک قرص، آرامش کرد، اما دسته جمعی که باشند مساله به این راحتی حل نمی شود. هر کدام از بچه ها گوشه ای به شیطنت می پردازند و این همه ورجه وورجه عاقبت، صدای ناله و شکایت صاحبخانه را در می آورد. از آه و وای شروع می کند، لب می گزد و وقتی دیگر شدت می گیرد، می رسد به جملاتی چون: خدایا به فریادم برس، خدایا فقط یه کم این درد کم بشه، دیگه نمی تونم تحمل کنم، الان دیگه می میرم…. و البته هر کس بنا به اعتقاداتش بزرگ و صاحب آبرویی را صدا می زند. اما با این همه های و هوی نهایت قدرت درد، بیهوش ساختن میزبان است، کشتن از او بر نمی آید.
صاحبخانه بیچاره بعضی وقت ها آنقدر خسته می شود که به نفس نفس می افتد. نفس نفس هایی که از جنس ترس نیست، اما گاه به آن تعبیر می شود. زمانی که دیگر، خانه را بر سرشان گذاشتند، لرزه بر اندام میزبان می آید و راهی بیمارستان می شود، تا شاید جراحی بتواند آن ها را بدرقه کند. در این شرایط، همه عزیزان صاحبخانه به هر وسیله ای متوسل می شوند تا اندکی از رنج او بکاهند. رنجی که تنها و تنها خود می داند نهایت آن چقدر است و با قهر گوهر سلامتی شروع شده است. نعمتی که مانند تمام نعمت هایمان تا وقتی از ما قهر نکند، ارزش و منزلت آن را نمی شناسیم. خوشبخت اگر باشیم، میهمانی تمام می شود و درد و اهل و عیالش خانه تن را ترک می کنند. سلامتی نیز دوباره قدم بر چشمانمان می گذارد و آنقدر خوشحالمان می کند که گویی بهشت همینجاست، بر همین تختی که بر آن خوابیده ایم و آن شیرین ترین و بهترین لحظه زندگی می شود. حالا می توانیم آسوده چشمانمان را بر هم گذاریم… .